مراقب
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۱ ساعت 22:26 توسط ArShaN
|
:))
یه گروهیم هستن بعده امتحان دور هم جمع میشن
جوابارو چک میکنن !
باهم بحث میکنن به کتاب رجوع میکنن و اینا . . .
این گروه خطرناکتر از طالبانن کصافطاااااااااا ااا
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت 12:32 توسط ArShaN
|
تمبل خان
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما...شما.
شما..شما...شما ..شما..شما..شما ..شما..شما..شما ..شما..شما..شما
.شما..شما..شما ..شما...شما..شم ا..شما..شما..شم ا..شما..شما..شم
شما...شما..ش ما..شما..شما..ش ما..شما..شما..ش ما..شما..شما..ش ما...
شما خیلی تنبل هستین چون همه ی "شما"های بالا رو نخوندین و حتی متوجه
نشدین که یکی از اونا"سما" هست !...
.
.
الان دارین سعی می کنین که"سما" رو پیدا کنین ...!!
و از اینکه اونو پیدا نکردین نا امید شدین :)))
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت 12:0 توسط ArShaN
|
نمره
امتحان وسیله ست، نمره دست استاده
الکی خودتو از اینترنت نندازی بشینی درس بخونی هاااا :))))
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت 11:57 توسط ArShaN
|
شتر
۴ - شترهایی که پست ها رو تا اخرش میخونن و خوششون میاد ولی لایک نمیکنن
البته دور از جون شما . چون شما لایک میکنی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی ۱۳۹۱ ساعت 11:54 توسط ArShaN
|
خفن
فقط خاهش ميکنم کسايي که جنبه دارن بخونن نظرشونم واسه خودشون محترمه
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 21:11 توسط ArShaN
|
مدیر وبلاگ
اصولا ادمين یا مدیر وبلاگ کيست؟
انساني فاقد از هرگونه کار و زندگي و بدون هیچ هویتی
انساني فاقد از هرگونه کار و زندگي و بدون هیچ هویتی
شب و روز پست میزاره اما هیچکی اونو نمیشناسه حتی یه tnx ادمین هم نمیگن :'(
بزرگترين دغدغه ماليش پول شارژ اينترنتش مي باشد :'(
بزرگترين شکست زندگي اش لايک نخوردن پستاش مي باشد
بزرگترين آرزوي او لايک بالاي مطلبش است:)
از همين جا به اين قشر زحمت کش که بعداز کارگری معدن سخت ترین کار دنیاست،
خسته نباشيد مي گم ...:)).
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 12:46 توسط ArShaN
|
اتفاق عجیب در چین
یک اتفاق عجیب در چین برید ادامه مطلب
.
.
.
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 1:0 توسط ArShaN
|
نابينا
چشمام رو بستم و فهميدم يه نابينا نه فيلم ميبينه، نه فوتبال،
نه غذايى كه ميخوره
و نه حتى صورت كسانى كه دوستشون داره
برای یکبار هم که شده بیایید
شكر كنيم...
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 0:43 توسط ArShaN
|
ترول از روبرو
تا حالا از روبرو دیده بودینش ؟
جون من دیده بودین ؟؟؟
جون من دیده بودین ؟؟؟
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:24 توسط ArShaN
|
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:5 توسط ArShaN
|
بندر همیشه عباس
برای اینکه بعدا حرف و حدیثی نباشه....
پیشگیری همیشه بهتر از درمان بوده و هست !!!
بعید نیست فردا بگن اسمش بندر عبدالله عمر عباس بوده !
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:10 توسط ArShaN
|
شب امتحان
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود...!
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:3 توسط ArShaN
|
دکتر شریعتی
خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه‌ای این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می‌شوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...
پریشانم،
چه می‌خواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه‌ای این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می‌شوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:30 توسط ArShaN
|