سیب گستران

به خبری که هم اکنون به دستمان رسید توجه کنید :

به گزارش افق نیوز (ofoogh news) شرکت سیب گستران غرب در حالی که تا مرز ور شکستگی پیش رفته است ، اعلام کرده که ...



..::ادامه مطلب::..

ادامه نوشته

نابينا


چشمام رو بستم و فهميدم يه نابينا نه فيلم ميبينه، نه فوتبال،
 نه غذايى كه ميخوره
 و نه حتى صورت كسانى كه دوستشون داره

 برای یکبار هم که شده بیایید

 شكر كنيم...

دکتر شریعتی

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...

پند

ویندوز هم آدم شد

 - علی امیرزاد, ,سجاد پیج دوم,پدیده  ایرانی , ,فرهاد م,مهدی شبگرد,گلناز ,علی ,حامد دهقان,کسری ,کـیـانـ 3,مهسا اریان,دخترک بدشانس ,احسان صفری,علیرضا صحرایی اردکانی, ,

اعراب به ما آموختند

اعراب به ما آموختند یه جای خوراک بگوییم غذا که خود به ادرار شتر

میگویند***اعراب به ما آموختند برای شمارش خودمان بجای تن از نفر که

برای شمارش شتر به کار میرود استفاده کنیم***اعراب به ما آموختند به

جای واق واق سگ بگوییم پارس که نام اولیه سرزمینمان است***اعراب

به ما آموختند بگوییم شاهنامه آخرش خوش است چون آخر شاهنامه

ایرانیان از اعراب شکست میخورند..

آیا وقت آن نرسیده فرهنگ ریشه ای خود را از اینهمه نا آگاهی رها کنیم؟

دنیا دار مکافات است!!!

شیخ

روزی " ابراهیم ادهم " از زاهدان بزرگ قرن دوم هجری کنار دریا نشسته بود و برای خود لباس می دوخت . یکی از شاگردانش که حالا دیگر از بزرگان شهر بود از دور او را دید و با خوشحالی کنار شیخ آمد . به او احترام گذاشت و نشست . او متوجه دست شیخ شد که مشغول دوختن لباس خودش بود . با خودش فکر کرد که شیخ به همه چیز دنیا پشت کرده است و حتی خودش لباسش را می دوزد و مثل فقیران زندگی می کند . شیخ متوجه سکوت شاگرد قدیمی اش شد و فکرش را خواند . ناگهان سوزن را به دریا انداخت . بعد با صدای بلند فریاد زد و سوزن خود را از دریا خواست . فوری صد هزار ماهی در حالی که هر کدام یک سوزن طلائی در دهان خود داشتند سرشان را از آب بیرون آوردند تا سوزن شیخ را به او تقدیم کنند . شیخ رویش را به سمت شاگردش کرد و گفت : " به نظر تو این بهتر است یا حرص زدن برای به دست آوردن دنیای پست و حقیر ؟ البته این یکی از نشانه های پشت کردن به دنیاست و از علائم ظاهری آن است . اگر به معنویات روی بیاوری حقیقت هائی برای تو کشف می شود که تا کنون آن را در هیچ جائی ندیده ای . معنویات خداوند مانند باغی است که این جهان با همه بزرگیش مانند برگی از آن است . این جهان مانند پوست است و آن جهان میوه ی داخل پوست . پسرم ! تو نیز اگر می خواهی حقیقت را به دست بیاوری به سمت باغ معنویات روی بیاور تا از بوی خوش آن شاد شوی و احساس شادابی کنی . "